ابراهیم با فراغت بال و خرسند، به خاطر رهایی از چند حادثهی تلخ و شیرین، به دنبال مأموریتی دیگر بود.
سالها قبل مقدّمهی آموزش مراسم و مناسک حج آغاز شده بود؛ با عدم باروری همسر ابراهیم ساره و بارگرفتن هاجر، کنیزی که ساره برای بقای نسل ابراهیم به او بخشید. هاجر بار بر زمین نهاد. کودکش شیرین و جذاب بود، رشد نمود و حس پدری و مهر ابراهیم او را به سوی اسماعیل سوق میداد.
نمیدانم غریزه زنانگی ساره تا چه اندازه در دوری همسر دوم از شوهرش نقش داشته است؟! هر چه بود مشیت الهی این بود که هاجر و طفلی کوچک همراهِ مردی مصمم راهی سرزمینی لمیزرع و خشک شوند. امر پروردگار، ابراهیم را بر آن داشت که هاجر و طفل را در تنهاییِ این سرزمین رها کند و برای حفظِ همسرِ جوان و طفل کوچکش از گرما و زندگی در غربت و تنهایی و ترس، پناهی جز سایهیِ مهر خداوند نبیند و چه سایهی استواری!
ابراهیم با کولهباری از غم رفت و آنها را به دوست سپرد. کودک تشنه، مادر را وا داشت تا فاصلهی هفت بار رفت و برگشت از دو کوه را در آن گرمای طاقت فرسا با لبانی تشنه طی نماید. تمنّایِ هاجر و انتظار وجود آب برای رفعِ عطش از جایی بین صفا و مروه بود. امّا خداوند ارادهاش مکانی دیگر بود. زمینی زیر پایِ اسماعیل خردسال. اینگونه بود که زمزم جوشید. امّا زحمتهای هاجر گم نشد. زحمت و رنجی که به خاطر خدا تقبل شده بود باید در اذهان میماند، پس مراسم سعیِ بین صفا و مروه ساخته شد تا هر سال حاجیان به پاسداشت این غربت و تنهایی و زحمت، آنرا تکرار نمایند. زمزم جوشید و کمکم آثار حیات هویدا شد. مردمان کمکم گِرد زمزم جمع شدند. قسمتی از دعای ابراهیم مستجاب شد: ابراهیم٣٧/ : «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ». خانهها ساخته شد، زمینه فراهم شد تا اسماعیل پدر را هم در کنار خود داشته باشد، اینبار هاجر و اسحاق هم بودند و زندگی ابراهیم در مکه آغاز شد. با وجود زمزم، مهیا نمودن آب برای طی طریق مسافران، فراهم شده بود. حال لازم بود آیین دیگری از حج آموزش داده شود، با قیمتی سنگین! قیمت جان باختن و قربانی نمودن جوانی رشید که پدر بعد از سالها او را در کنار خود میدید.
ابراهیم! قربانیاش کن. کسی را که دوست داری و پارهی تنت است. ابراهیم مصمّم و شاید با غمی که تنها یک پدر درک میکند به سوی قربانگاه رهسپار شد و پسر مطیع به دنبال پدر.
دشمنی چون ابلیس سدِّ راه بود، امّا رانده میشد و مراسمِ دیگر حج زاده شد؛ «رمی جمرات». امّا تقدیر چیزِ دیگری بود، همیشه رضایت و صبر و تسلیم و آرامش حینِ اتفاقات و ابتلاءات مهمّتر از خود اتفاقات است. صبر حینِ حادثه تاریخساز میشود، نه صبر و سکوت بعد از جنجال، به خاطر امتحان و ابتلا و رنج و تخلیهی اندوهها و ناشکیباییها. این را سکوت و رضای ابراهیم و اسماعیل قبل از بریده شدن سر به ما آموختند. به ما آموختند که شاید در ابتلاءات الهی جدا شدن سر از تن برای انسانها هرگز مشیت و قرار نباشد؛ امّا امتحان و درخواستش چرا؟! پس حینِ مصیبت راضی باشیم، صبور و شکیبا. شاید سکوت و رضا سبب رسیدن به مقام ابراهیم شود. شاید سبب رسیدن به مقام اسماعیل، یا سبب جایگزینی نعمت به جای مصیبت، یا سببب رسیدن به مقام اولیا و امامت، یا سبب رسیدن به مقام رضایت و سربلندی شود. اسماعیل با هدیهای از بهشت معاوضه شد. هدف، قربانی نمودن اسماعیل نبود! محبت بود و اثبات ادعای صدق و اخلاص که هر دو صادقانه به پای دوست نثار شد. ابراهیم و اسماعیل خرسند و راضی، راهی خانه شدند. حال، هم رضای دوست را داشتند و هم وجود نازنین همدیگر را؛ بدینگونه رسم وآیینی دیگر برای حج زاده شد، «قربانی». برای این مناسکِ مبارک باید منزل و میعادگاهی ثابت باشد. و چه کسی بهتر از ابراهیم میتوانست این منزل را بنا نهد؟ پس دستور دریافت شد. ابراهیمِ موحّد و صبور همراه پسر مطیع و مؤمن خود برای بنایِ مکانی که دلها و جانها در آن به مناجات بپردازند، راهی شدند. جایی که کعبه درحال حاضر در آن استوار است. بازسازیِ این مکان پر خیر و برکت به دست ابراهیم و اسماعیل و به امر پروردگار آغاز شد.
با ارتفاع گرفتن دیوارها زمزمههای زیبایی جاری بود؛ پروردگار این عمل را از ما بپذیر. پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود قرار ده. از فرزندانمان هم امّتی بساز که تسلیم فرمان تو باشند. راه و روش پرستش را به ما نشان بده. توبهی ما را بپذیر که توبهپذیر مهربانی. پروردگارا! در میان آنان پیامبری از خودشان مبعوث کن تا آیات تو را بر آنها بخواند و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد و پاکیزه شان نماید. این دعا برای حال و آیندهشان بود. استجابت این دعاها بسیار مهم بود. دعاها بسیار حائز اهمیت بودند چرا که برای نسلهایِ زیادی کفایت میکرد.
هزاران سال گذشت. نسلها عوض شدند، از ابراهیم به اسماعیل از اسماعیل به فرزندانِ او. فرزندان در نهایت به وجود نازنین عبدالله بن عبدالمطلب رسید. عبدالله سرنوشتی زیبا داشت او هم جزء نذورات پدر بود. پدر نذر کرده بود که اگر صاحب ده پسر شود یکی را قربانی کند. و قرعه به نام عبدالله بود جوانی زیبا و پاکسرشت. گویا عبدالمطلب هم باید اندکی از تجارب ابراهیم را مزّهمزه میکرد. درد عبدالمطلب امّا چیزِ دیگری بود. «نذر»، نه فرمان مستقیم خداوند. به هر حال عبدالله در قرعهی بین شتران و خود مانده بود؛ امّا امر خداوند چیزِ دیگری بود، نطفهای که حامل محمّد بود باید میماند! نطفهای که در وجود عبدالله بود و بعد از نجات از قربانی شدن، با آمنه ازدواج نمود. گویا مأموریتی جز انتقال این نطفهی پاک نداشت که بعد از ازدواج با آمنه گویا مأموریتش پایان پذیرفته بود و باید نزد خداوند باز میگشت. از آمنه طفلی محمّد نام زاده شد. اسم او معمول نبود امّا برای پذیرش دعای ابراهیم، ایجاد تغییرات و فراهم ساختن زمینههای آن، برای خداوند سهل بود. عبدالمطلب با وجود مخالفتها نام محمّد را بر طفل نهاد. عبدالمطلب پذیرای مشیّت الهی بود و بس. محمّدنام بزرگ شد و در مشیّت او برای رفتن به سوی استجابت دعای ابراهیم، راهها یکی پس از دیگری پیش پایش گذاشته میشد. چهل روز عبادت محمّد در غار حرا هم در عصری که بتپرستی غوغا میکرد، تغییر بود و زمینهساز اجابت این دعای ابراهیم بود: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ...» (بقره :١٢٨). پروردگارا ما را مسلمان به خودت قرار بده و از فرزندانمان امّتی مسلمان برای تو. باز هم تغییرات دیگر در راه بود، رمضان باید میآمد، ماهی که با یازده همقطارش فرق داشت. ماهی که تماماً تغییر عادات بود. در چهل سالگی محمّد اتفاقی شگفت افتاد، در همان رمضان مبارک. این بار دعای ابراهیم در حال اجابت کامل بود؛ «اقراء» بر محمد نازل شد و این استجابت این دعای ابراهیم بود که: «رَبَّنَا و َابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ و َيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ» (بقره: ١٢٩) پروردگار ما! در بین آنها پیامبری مبعوث گردان از خودشان تا بخواند بر آنها آیات تو را و تعلیمشان دهد کتاب و حکمت را. محمّد امین، بدون سواد خواندن و نوشتن، حال باید تلاوت کند. بخواند و بگوید. خواندن محمّد گامی اساسی برای رفتن به سوی مقصد نهایی بود، مقصدی که ابراهیم درخواست کرده بود. «تزکیه». محمّد چشم دلش به انوار حق و کلام وحی روشن شد. آیات خداوند را خوانده بود، امّا تغییر اساسی به اینجا ختم نمیشد. مدبتها گذشت محمّد قلبش جایگاه و خزانهی وحی الهی شده بود و به نبوت رسیده بود امّا باز این مسیر باید ادامه مییافت. پیامبران زیادی مبعوث شده بودند امّا کتابی نداشتند پس برای تزکیهی ماندگار نسلهای ابراهیم، اسماعیل و اسحاق، نزول پی در پی در راه بود تا کتابی شود استوار، با قدرت، ماندگار، حاویِ تعلیم و تربیت، هدایت، ایجادِ انگیزهی توبه، آموزش عبادات و هزاران راه پر خیر ختم به سعادت. قرآن کامل شد، بیست و سه سال محمّد مدام در معرض نزول وحی بود. بیست و سه سال مداوم تربیت نمود. برای امّت ابراهیم کتاب خواند و تعلیمشان داد و موجبات تزکیهشان را به اذن خداوند فراهم نمود. به این طریق روشها و راههای استجابت دعای ابراهیم کامل شد و دین اسلام آخرین دین شد و امّت محمّد از نوادگان ابراهیم، امّت مسلمان شد و خواست خداوند بر انسانها اینگونه محقّق شد.
سیر عبادات و حج را که مینگرم با خود میاندیشم: چه اتفاقات شگفتی که سلسلهوار به هم گره خورده اند، با هجرت طفلی کوچک و مادری جوان همراه با پدری صبور و صادق آغاز شده و تا ظهور محمّد نبی با طی هزاران سال، تکمیل شدهاند. به این میاندیشم که ایجاد یک شیوهی درست عبادی، آغاز یک تغییر و بنیان نهادن شیوهای درست در زندگی چه مدّتهای مدیدی را میطلبد؟! چه محنتهایی که بر نسلها تحمیل مینماید و چه اتفاقات تلخ و شیرینی که به دنبال دارد. قرآن با آن همه مقدّمهچینی و زمینهسازی به ما رسید و ما حاصل همان نسلها هستیم و حالا میراثدار قرآن. میراثدار قربانگاه اسماعیل و تنهایی و عبادات محمّد. به این میاندیشم که ایجاد تغییر در فرد، چه در خانواده و چه در جامعه، نیازمند چه سرمایهگذاریهای کلان انسانی، عاطفی، مادی، سیاسی و اجتماعی است. نیازمند گذر زمان و صبر برای رسیدن میوه آن. به راستی که یک داعی باید؛ صبور، از خود گذشته، حکیم، بردبار، آگاه به مسائل زمان و صاحب قدرت فکری و عقلی باشد و از طوفان حوادث نترسد. دعوتگر باید همانند ابراهیم از مال و جان و فرزند و همسر، از زمین و خانه و کاشانهی خود بگذرد تا به نتیجه برسد. یک دعوتگر باید همانند اسماعیل با میل و رضایت خود مصمّم و استوار پا به قربانگاه نهد و نفس و جان را در راه دوست قربانی نماید. همانند ابراهیم و اسماعیل خشتخشتِ دیوارهای ذکر و دعا و نیایش را در ساختمان عقاید درست سر هم نماید، با نگاه عاشقانه، با ایمان و توسل به دوست، ندای دعوت سر دهد و شاید این ندا هزاران هزار سال طول کشد تابه دستِ دیگرانی برسد که از نسل ما باشند یا نباشند.
به هر حال خیر و سعادت و نیکبختی را برای نسل خود و دیگران تمنا نماییم. هاجروار مطیع امر پروردگار، سختی و مشقات راه خداوند را به جان بخریم و با یقین به دوست در کورهراههای زندگی، جهد و تلاش نماییم. هرچند این تلاشها نتیجهاش در همان زمان و مکان نباشد که ما طی میکنیم. ولی مطمئن باشیم در زمانی و در مکانی که بیشترین ثمر و نتیجه حاصل میشود نتیجهی معامله با خدا به بهترین شیوه دریافت میشود. هاجر بین صفا و مروه به دنبال آب برای طفلش میدوید و خداوند چشمه ی آب را زیر پای اسماعیل در همان حوالی به جوشش درآورد.
هاجروار؛ بدون هراس از تشنگی و گرسنگی، بدون ترس از بی سرپناهی و نبود پناهِ انسانی و با یقین، مسیر را طی نماییم و بدانیم که به مقصد خواهیم رسید هرچند بعد از هزاران سال. بدانیم که هیچ تلاش صادقانهای بی نتیجه نخواهد بود.
برای رسیدن به خیر و سعادت دعا کنیم دعایِ همراه با جهد و تلاش، بسان ابراهیم، با باور به استجابت و رسیدن، عجول نباشیم شاید مسیر رسیدن به خواستهها دور و دراز باشد، امّا آنقدر با یقین تلاش کنیم و دعا کنیم که برای ما و صدها نسل پس ازما کفایت کند.
بسان ابراهیم دعا کنیم.
نظرات